چالش دستخط
خیلی تأخیر داشتم ولی از نوشتنش لذت بردم.
شاید جالب باشه که حتی یکبارم نخوندمش:")
+چون شب بود و نور زیاد خوب نبود فقط از این زاویه میتونستم عکس بگیرم و بعضی جاهاش تار افتاده دیگه به بزرگی خودتون ببخشید :')
خیلی تأخیر داشتم ولی از نوشتنش لذت بردم.
شاید جالب باشه که حتی یکبارم نخوندمش:")
+چون شب بود و نور زیاد خوب نبود فقط از این زاویه میتونستم عکس بگیرم و بعضی جاهاش تار افتاده دیگه به بزرگی خودتون ببخشید :')
این چندسال اینقدر آهنگ "آخ تو شب یلدای منی" رو خونده بودن که دیگه نسبت بهش حساسیت پیدا کرده بودم. اما وقتی یکبار با دقت بهش گوش دادم اون قسمتی که میگفت "جای چنتا مسافر قدیمی پیش ما خالی" حال همهٔ مارو توصیف میکرد.
یلدای زیباتون مبارک.
یکسالگی اینجا هم مبارک :)
الان دقیقا برگشتم به دوسال پیش. روزهای پاییزی نود و هشت. بهتره بگم روزهای بینظیر پاییز نود و هشت. روزهایی که داشتم خودم رو آماده میکردم تا وارد مرحله جدیدی از نوشتن بشم. مرحلهای که باعث شد من الان اینجا باشم. بنویسم و منتشر کنم. حالم خوب بشه و احساس کنم که دارم مسیری رو طی میکنم که من رو حداقل یک پله به علاقهام نزدیکتر میکنه. حوالی یکسال بیوقفه نوشتم و منتشر کردم. بعد از اون با افزایش خوانندهها احساس کردم که دارم وقت ملت رو میگیرم و رفتم روی حالت سایلنت. اعتراف میکنم که هیچوقت، هیچجا، با هیچکاری، هیچاتفاقی و هیچچیزی، آرامش و خوشحالیای که وقتی صفحه ورد رو باز میکردم و مینوشتم رو تجربه نکردم. تعجب میکنم از اینکه چطوری تونستم به کلمهها خیانت، و توی فایلهای ورد و پیشنویس حبسشون کنم. بههیچوجه نمیخوام با تعریف از بوی بارون و چای و صدای کیبورد موقع نوشتن، وارد دنیای کثیف کلیشهها بشم. من امروز دوباره شروع کردم. شروع کردم به نوشتن. به توسعهفردی. به نوشتن با توسعه فردی. من هدفهای بزرگی تعیین کردم، راستش وجدانم اجازه نمیده که همینجوری بشینم و شاهد پرپر شدن تکتکشون باشم. شروع میکنم، حتی اگر کسی جز خودم حاضر نباشه خطخطیهام رو بخونه. من فقط مینویسم چون تنها کاریه که از انجامش خسته نمیشم. از کجا معلوم شاید یکی، یه روزی، یه جایی یکیشون رو خوند و لبخند زد:)