عجیب‌ترین مراسم ختم

امروز عجیب‌ترین مراسم ختم عمرم رو رفتم. 

مرگ آدم‌ها اصولاً برام غیرقابل باوره و یکم طول می‌کشه تا باور کنم آدمی که تا دیروز غذا می‌خورد، حرف می‌زد، راه می‌رفت و نفس می‌کشید یکباره تبدیل بشه به موجودی که دیگه توانایی هیچکدوم از اون کارها رو نداره. 

میم سه‌بار جنازه رو دیده بود. پرسیدم چه حسی داشتی وقتی دیدیش؟ گفت هیچی نبود. یه جسم خالی بود که صرفاً حضور فیزیکی داشت. 

چرا برام عجیب‌ترین مراسم بود؟ چون ذهنم اون آدم رو یک فرد ماورایی می‌دید. فردی که قرار نیست بیماریش باعث آب شدنش بشه. فکر می‌کردم قراره کلی ببینمش، باهاش حرف بزنم، به آوازش گوش بدم، با میم بشینیم تا برامون حافظ بخونه، باهاش شیراز رو بگردم و مثل میم، بخشی از هویت فرهنگیم رو ازش بگیرم. 

وقتی رفتیم، مامان میم بغلم کرد و گونه‌ام رو بوسید، برق رو توی چشمای غم‌دارش می‌دیدم. موقع خداحافظی هم. بعدتر هم وقتی به پدرش سلام کردم و برادرش رو دیدم حس کردم رفتنم درست‌ترین کار بود. صدای برادرش از ذهنم بیرون نمی‌ره. چهره‌ی غمگین خاله و مامان‌بزرگش، داییش و عموی مامانش ‌‌‌و تک‌تک آدمایی که اونجا بودن... 

نمی‌دونم، شاید همه‌ی اون آدم‌ها تصورشون مثل من بود. آدمی که قراره زنده بمونه، حتا بیشتر از سه‌ماهی که دکترا گفته بودن. 

اما هیچ‌چیز براساس خواست و اراده ما نیست. پس بعد از یک‌ماه اون آدم می‌ره و حالا جای خالیشه که قلب هممون رو مچاله می‌کنه. 

کاش می‌دیدمش، کاش باهاش حرف می‌زدم. شاید اینطوری شرایط عوض می‌شد...

۰ لایک:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان