اولین‌بار

به مامان میگم اولین‌باری که دیدمش، ماهور بین‌مون نشسته بود. بلند شد رفت، صحبت ما شروع شد، هنوزم تموم نشده. 

تو دلم می‌گم حالا حالاها هم تموم نمی‌شه... 

۰ نظر ۰ لایک:)

مسیر اشک‌ها

دیشب از سفر برگشتم. قرار بود برای شام خانوادگی بریم بیرون. موقع آماده‌شدن اونقدر اشک ریختم که هرچی کرم‌پودر می‌زدم پاک می‌شد. چرا گاهی اشک‌ها متوقف نمی‌شن؟ 

۰ نظر ۰ لایک:)

خط‌چشم

همینطوری که داشتم خط‌چشمم که ریخته بود زیر چشمم رو پاک می‌کردم گفتم: «بعد که می‌گم باید خط‌چشمی بگیرم که نریزه می‌گی چرا.»

برگشتم و وقتی نگاه متعجبش رو دیدم اصلاح کردم: «البته که تو نگفتی چرا. ولی خب هرچی اصلن. من یه خط‌چشم خوب می‌خوام، که نریزه.»

۱ نظر ۱ لایک:)

نمی‌دانم. اطلاعی ندارم.

بچه‌ها شما می‌دونید زندگی‌تون چطوری داره می‌گذره؟

من هیچ‌کاری نمی‌کنم چون باید درس بخونم. درنتیجه کلی از استاد و کارفرمام حرف می‌شنوم.

درس هم که می‌خونم، می‌بینم اصلن کافی نیست. 

چیکار باید بکنم با خودم؟

 

۳ نظر ۱ لایک:)
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان