اولینبار
به مامان میگم اولینباری که دیدمش، ماهور بینمون نشسته بود. بلند شد رفت، صحبت ما شروع شد، هنوزم تموم نشده.
تو دلم میگم حالا حالاها هم تموم نمیشه...
به مامان میگم اولینباری که دیدمش، ماهور بینمون نشسته بود. بلند شد رفت، صحبت ما شروع شد، هنوزم تموم نشده.
تو دلم میگم حالا حالاها هم تموم نمیشه...
دیشب از سفر برگشتم. قرار بود برای شام خانوادگی بریم بیرون. موقع آمادهشدن اونقدر اشک ریختم که هرچی کرمپودر میزدم پاک میشد. چرا گاهی اشکها متوقف نمیشن؟
همینطوری که داشتم خطچشمم که ریخته بود زیر چشمم رو پاک میکردم گفتم: «بعد که میگم باید خطچشمی بگیرم که نریزه میگی چرا.»
برگشتم و وقتی نگاه متعجبش رو دیدم اصلاح کردم: «البته که تو نگفتی چرا. ولی خب هرچی اصلن. من یه خطچشم خوب میخوام، که نریزه.»
بچهها شما میدونید زندگیتون چطوری داره میگذره؟
من هیچکاری نمیکنم چون باید درس بخونم. درنتیجه کلی از استاد و کارفرمام حرف میشنوم.
درس هم که میخونم، میبینم اصلن کافی نیست.
چیکار باید بکنم با خودم؟